علیرضارضائی1402به بعد

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی ( کل اوغلان )

گند زدن

خواستم تا به تو جایی بکنم بند نشد
شامل حال تو شد لطف خداوند،نشد

من که سگ بازترین آدم دنیا هستم
سگ وفا داشت ولی وارث و فرزند نشد

قصد کردم که به دنبال سیاست بروم
تا که بدجور به دنیا بزنم گند نشد

شیخ آمد که سرم شیره بمالد امّا
دست او رو شد و مختوم به ترفند نشد

هرچه کوشیدم و زوریدم و پرهیزیدم !
از لبان تو نگیرم مرض قند نشد

درس خواندن ندهد ذات کسی را تغییر
که به دانشکده خر رفت و خردمند نشد

عیب از آب و هوا،کود و هرس کردن نیست
علف هرز اگر نخل برومند نشد

آردینی اوخو
سه شنبه 20 تیر 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

جاریست

هُرم لبهای تو در عمق وجودم جاریست
شوق آغوش تو در بستر رودم جاریست

حسرت ثانیه ای دیدن و بوییدن تو
در رگ و خون من و بود و نبودم جاریست

خالق عشقی و عُمریست دو رکعت عشقت
در مناجات من و گفت و شنودم جاریست

چیستم؟: موسیقی دلکش دریایی که
روح سیّال تو در اوج و فرودم جاریست

لمس احساس تو و حلّ معمّای تنت
دیرسالی است که در کشف و شهودم جاریست

ای که معمار تمامیّ غزلهای منی
حسّ عشقم به تو در شعر و سرودم جاریست

آردینی اوخو
دوشنبه 19 تیر 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

قابل توصیف نیست

آنچنان که عمق دریا قابل توصیف نیست
وسعت بدبختی ما قابل توصیف نیست

شرح لبهای تو و مستیّ آن بی فایده است
لذّت مستیّ وُدکا قابل توصیف نیست

تشنه ی آغوش تو هستم من از فقدان آب
سوزش شن های صحرا قابل توصیف نیست

بر سر ما آن چه نادانی و فقر آورده است
در هزاران سطر و یکجا قابل توصیف نیست

ای که فکر ازدواجی مشورت از من مخواه
ازدواج: این زشتِ زیبا قابل توصیف نیست

مثل بارانِ شرابِ ناگهان از آسمان
شادی ایران فردا قابل توصیف نیست

آردینی اوخو
شنبه 17 تیر 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

آغوش تو

قایقم،بندرم آغوش تو است

ساحل و لنگرم آغوش تو است


محکم و امن ترین جای جهان

آخرین سنگرم آغوش تو است


از غم و غصّه به جایی که پناه

هر زمان می برم آغوش تو است


تن تو منبع الهام من است

قبله ام،باورم آغوش تو است 


با تو در من جریان دارد عشق

رودم و بسترم آغوش تو است


اگر از تو ننویسم چه کنم

شاعرم،دفترم آغوش تو است




آردینی اوخو
پنجشنبه 15 تیر 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

به هم خورده است

برای دیدن تو خواب من به هم خورده است
تمرکز من و اعصاب من به هم خورده است

تو شمس هستی و من مولوی و در عشقت
حریم حرمت و آداب  من به هم خورده است

کدام ماهی رودی که محض آمدنت
سکوت ممتد تالاب من به هم خورده است

به دست غصّه و  اندوه  دوری ات همه عمر
شب شراب خوش و ناب من به هم خورده است

نبوده ای که ببینی چگونه در غم تو
شکوه چهره شاداب من به هم خورده است

به سوی توست پس از این رکوع و سجده من
که مسلک من و محراب من به هم خورده است


آردینی اوخو
پنجشنبه 15 تیر 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

کاش

تاریکی جهان مرا کاش حس کنی

آشفتگیّ جان مرا کاش حس کنی


پاییز نام دیگر من شد بدون تو

دلتنگی خزان مرا کاش حس کنی


سرشار از سکوت و پر از یأس و مبهم است

شبهای آسمان مرا کاش حس کنی


ای آنکه غرق کرده مرا وسعت غمت 

اندوه بی کران مرا کاش حس کنی


فریاد و آه و ناله و درهم شکستن ِ

سنگین استخوان مرا کاش حس کنی


در زیر چرخ های غم بی تو بودنم

تقطیع بی امان مرا کاش حس کنی


ای تندباد عشق که در من وزیده ای

تخریب آشیان مرا کاش حس کنی 


از چشمه خیال تو جوشیده این غزل

شعر مرا،زبان مرا کاش حس کنی




آردینی اوخو
دوشنبه 12 تیر 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

دختر اثیری

این روزها بدون تو افسرده ام،بدم
مابین مرگ و زندگی خود مردّدم

سنگین و سخت می گذرد زندگانی ام
این لحظه های بی هدف و تلخ و مُمتدم

در عالمی که نیست به جز عشق مقصدی
غیر از تو نیست قبله ومقصود و مقصدم

گفتی بگو  که در دو جهان مذهب تو چیست؟
عشق است مذهب من و بی عشق مرتدم

دنیا سیاه بود اگر عشق تو نبود
هستی چه بود از تو اگر دم نمی زدم؟

شوق رسیدنِ به تو در من اگر نبود
چون قایق شکسته به دریا نمی زدم

از آن زمان که وارد اشعار من شدی
در عشق و عاشقانه سرودن سرآمدم

ای دختر اثیریِ شبهای شعر من
گسترده شد به دست تو روح مجرّدم


آردینی اوخو
شنبه 10 تیر 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

چار فصل عشق

تفسیر خوبی تو و شرح و بیان توست

این شعرها که آن من و از زبان توست

 

میخانه ای که در همه عالم شراب آن

در مستی اش نظیر ندارد لبان توست

 

تنها پناه و گرمی شب های سرد من

آغوش بی مضایقه و مهربان توست

 

در فکر و شعر و زندگی و تار و پود من

جاری ترین شراب نگاه نهان توست

 

تو چارفصل عشقی و در قلب من مدام

لطف حضور سبز بهار و خزان توست

آردینی اوخو
شنبه 3 تیر 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

چقدر

غافلی از اینکه از دوریت دلتنگم چقدر

با دل بی طاقتم هر روز می جنگم چقدر


زود رنجم می کنم با هر کس جنگ و جدل

دور از تو دور از آداب و فرهنگم چقدر


خواب می بینم که پیشم هستی و در خوابها

می زند قلب من و هی می پرد رنگم چقدر


می زنم در خلوت خود خاطراتت را ورق

با خیالت محو و غرق شعر و آهنگم چقدر


آه ای آهوی صحرای خیال وحشی ام

می گریزی تا کجا؟ بیهوده از چنگم چقدر ؟

آردینی اوخو
شنبه 27 خرداد 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,

به ما

خامه و شیر می دهید به ما

موز و انجیر می دهید به ما


خانه ای شیک و یک اقامت خوب

توی «ازمیر » می دهید به ما


خفه مان کرده بوی گند شما

عطر و بوگیر می دهید به ما


مثل ایران خراب و ویرانیم

وام تعمیر می دهید به ما


ای کسانی که از صغیر و کبیر

دایما گیر می دهید به ما ،


می رسد روزگار نغزی که

یک دل سیر می دهید به ما


با عرق داخل جهنّمتان

ماست موسیر می دهید به ما !

آردینی اوخو
چهارشنبه 24 خرداد 1402
بؤلوملر : اشعار فارسی ,